نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: وسواس یا جنون فکری!؟

6978
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    شماره عضویت
    45168
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    وسواس یا جنون فکری!؟

    با سلام خدمت مشاور عزیز این مشکلی که می‌خوام
    بگم همش مربوط به ذهنمه و قسمت‌های مختلف داره
    پس اگه طولانی شد ببخشید.
    من یه دختر ۲۱ساله ام که خانواده ی خوبی داشتم و رابطه خوبی با اونها دارم و یک برادرم دارم .
    اما به دلیل شغل پدرم از بچگی تا الان ما توی یه
    شهر کوچک و بی امکانات و دور از از تمام اقوام هستیم برای همین تمام بچگی من توی یه خونه تنها
    گذشت هیچ دوست و هم بازی نداشتم و به دنیای خیال رو آوردم واسه خودم فکر و خیال میکردم از سن هشت سالگی یادمه اما برخلاف بچه ها که توی
    دوران کودکیشون تموم میشه مال من فکرام با بیشتر شدن سنم بیشتر و بزرگتر شد ینی حتی شده بعضی وقتا یه روز کامل وقتمو می بره انگار ذهنم ازین کار خوشش میاد و به فکر کردن معتاد شده .ساعتها راه میرم و فکر میکنم.یه صحنه فیلم و یه انگ یه ماجرا می‌تونه شروعش باشه و من اون رو تو ذهنم می‌سازم
    و ادامه میدم میشه بخشی از ذهنم اما شاید بگید داستان بنویس در صورتیکه خیالات من روی یه بخش فقل می‌کنه و همش اون قسمت رو تکرار می‌کنه.
    اوقتی رفتم مدرسه به خاطر همون تنهایی روابط اجتماعی ضعیفی داشتم و نتونستم با بچه ها ارتباط بگیرم و کلا تنها موندم به زور خوندمو به چند نفر چسبوندم و شدن دوستام و کلا هم خیلی حساس بد بینم .موقع کنکور که شده بود فکر و خیالم شدت گرفت و تمام ذهنم شده بود حسادت و مقایسه با دوستام واقعا یه چیز وحشتناک که همش گریه میکردم جیغ میزدم.و من تو گذشته نشخوار نمی کردم بلکه واسه خودم آینده ای رو می‌یافتم که اتفاق نیفتاده مثلا به جای درس خوندن به ذهنم میزد که قبول نمی شم و معتاد میشم می‌نشینم ساعتها می‌بافتم و واسش گریه میکردم یه طوریکه انگار اتفاق افتاده و یا روی هم کلاسی هام حساس شده بودم با همشون بد شده بودم مثلا میگفتم که اینا زرنگ نبودن الان میخونن و یه چیز خوب قبول میشن حقشون نیست و واسه کشتنشون نقشه می‌کشیدم.
    یه هفته مونده به کنکور که خیلی حیاتیه من حتی یه روز کامل واسه خودم فکرو خیال میکردم.و تازه موقع درس خوندن هم پرش ذهن داشتم و هنوزم دارم باید راه برم و با صدای بلند درس بخونم وگرنه نمی فهمم.ولی با این همه من رشته ای که میخواستم قبول شدم.اینا رو گفتم که شمارو در جریان سوابقم بزارم ماجرا تازه از اینجا شروع میشه.
    باید همه چی خوب میشد اما پدرم به مادرم خیانت
    می‌کنه و این که چه اتفاقی افتاد و ما چه سختی های رو پشت سر گذاشتیم خیلی طولانیه من می‌خوام راجبه خودم بگم.
    میتونم بگم با این قضیه یه در جدید و تازه به تمام حساسیت ها و بدبینی ها و فکر وخیالاتم اضافه شد
    تمام زندگیم رو مختل کرده هر داستان خیانتی .فیلم
    ماجرا واقعی وساختگی می‌شنوم ادامشو خودم می‌بافتم یه جوری که انگار خودم اون شخصیتم و واسش غصه میخورم گریه میکنم.وقتی که همچین داستانی رو می‌شنوم یکی زن دوم گرفته یه یکی به شریک زندگیش خیانت کرده قلبم به تپش میوفته و نفسم
    تنگ میشه تازه شب و روز ایندمو میبافم که من ازدواج میکنم شوهرم بهم خیانت می‌کنه یا منو دوست
    نداره و حتی واسه برادرم نگرانم که زنش بهش خیانت کنه میگم کاش ددادشم‌ رو میکشتم که زن نگیره و زنش بهش خیانت کنه.دختر پسرارو تو کافی شاپ میبینم اعصابم بهم می‌ریزه میگم اگه اینا که الان باهم میگن میخندم بهم نرسن مرده می‌ره سراغ یه دختره که دوسش نداره مثل من زنه هم می‌ره سراغ یه پسر بدبخت مثل داداشم و بعد باز باهم رابطه برقرار میکنن و ادامه....یا این دخترایی که از خونه فرار کردن همش نقشه میکشم من دخترم چطور تربیت کنم که فرار نکنه یا اگه فرار کرد چی کار کنم.
    تو عروسیا همش استرس دارم الان معشوقه قبلی اونا
    یه جا نشسته داره نگاه می‌کنه و اگه شب عروسی من
    معشوقه شوهرم باشه شوهرم حواسش به اون باشه چی.در صورتیکه من مجردم و هیچ مردی تو زندگیم نیست.یا اون زنی که بابام باهاش...و چندتا زن و مرد عوضی دیگه دور وبرم رو نقشه میکشم که چطوری برم بکشمشون همش این نقشه میاد تو ذهنم دقیق واسش سناریو می‌چینم.یا مثلا برم یه موسسه باز کنم که به این زنای بدبخت که شوهرشون.....چطوری کمک کنم.تمام زندگیمو مختل کرده هی میرم فیلم ببینم یا این مشاور بگیرم که حواسم پرت شده همش ماجرای جدید میبینم مثل یه سایه داره دنبالم می‌کنه.فقط تورو خدا نگید شما بقیه رو قضاوت نکن و زندگی شخصی به خودشون ربط داره این جمله عصبانیم می‌کنه حداقل از یه جمله دیگه استفاده کنید.تورو خدا کمکم کنید.شهری که توشم روانشناس نداره.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : وسواس یا جنون فکری!؟

    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک هست که این میزان درگیری ذهنی که شما دارید برای شما احساسات ناخوشایند زیادی را به دنبال خواهد داشت و بر ورند درسی و روابط اجتماعی و خانوادگی شما نیز تاثیر زیادی خواهد داشت . دقت کنید که شما با دنیای اطرافتان تا حدودی قطع ارتباط کرده اید و همه چیز را در دنیای خیالی خود تجربه می کنید دنیای که بر ان تسلط دارید و می توانید همه چیز را تغییر بدهید و با به گونه ای تجربه کنید که دوست دارید .
    در این مسیر با توجه به مشکلات شما نمی توان با چند راحل کلی به شما کمکی کرد چون آنچه رد روان شما و افکار و احساسات شما تجربه می شود اهمیت زیادی دارد و می تواند بر روند زندگی شما تاثیر زیادی داشته باشد و نیاز است که شما پروسه درمانی را به صورت کامل تحت نظر روان درمانگر طی کنید تا بتوانید نتیجه گیری بهتری داشته باشید .
    در این مسیر افکار بنیادین شما که رد تعامل با اجتماع و خانواده شکل گرفته است تاثیر زیادی بر روند خیالپردازی هایتان دارد به همین دلیل شما بیان می کنید که بدبین هستید و یا خیالپردازی هایتان شامل خیانت و آسیب دیدن و... می شود در این مسیر بدون بررسی افکار بنیادین و طرحوارهای شکل گرفته شده در شما نمی توان تغییری ایجاد کرد .
    سعی کنید که در این مسیر روند درمانی خود را حداقل به صورت تلفنی ادامه بدهید چون این مورادی که شما بیان کردید اهمیت زیادی دارد .
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354762

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    شماره عضویت
    45117
    نوشته ها
    44
    تشکـر
    23
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس یا جنون فکری!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط آناناس خوش قلب نمایش پست ها
    با سلام خدمت مشاور عزیز این مشکلی که می‌خوام
    بگم همش مربوط به ذهنمه و قسمت‌های مختلف داره
    پس اگه طولانی شد ببخشید.
    من یه دختر ۲۱ساله ام که خانواده ی خوبی داشتم و رابطه خوبی با اونها دارم و یک برادرم دارم .
    اما به دلیل شغل پدرم از بچگی تا الان ما توی یه
    شهر کوچک و بی امکانات و دور از از تمام اقوام هستیم برای همین تمام بچگی من توی یه خونه تنها
    گذشت هیچ دوست و هم بازی نداشتم و به دنیای خیال رو آوردم واسه خودم فکر و خیال میکردم از سن هشت سالگی یادمه اما برخلاف بچه ها که توی
    دوران کودکیشون تموم میشه مال من فکرام با بیشتر شدن سنم بیشتر و بزرگتر شد ینی حتی شده بعضی وقتا یه روز کامل وقتمو می بره انگار ذهنم ازین کار خوشش میاد و به فکر کردن معتاد شده .ساعتها راه میرم و فکر میکنم.یه صحنه فیلم و یه انگ یه ماجرا می‌تونه شروعش باشه و من اون رو تو ذهنم می‌سازم
    و ادامه میدم میشه بخشی از ذهنم اما شاید بگید داستان بنویس در صورتیکه خیالات من روی یه بخش فقل می‌کنه و همش اون قسمت رو تکرار می‌کنه.
    اوقتی رفتم مدرسه به خاطر همون تنهایی روابط اجتماعی ضعیفی داشتم و نتونستم با بچه ها ارتباط بگیرم و کلا تنها موندم به زور خوندمو به چند نفر چسبوندم و شدن دوستام و کلا هم خیلی حساس بد بینم .موقع کنکور که شده بود فکر و خیالم شدت گرفت و تمام ذهنم شده بود حسادت و مقایسه با دوستام واقعا یه چیز وحشتناک که همش گریه میکردم جیغ میزدم.و من تو گذشته نشخوار نمی کردم بلکه واسه خودم آینده ای رو می‌یافتم که اتفاق نیفتاده مثلا به جای درس خوندن به ذهنم میزد که قبول نمی شم و معتاد میشم می‌نشینم ساعتها می‌بافتم و واسش گریه میکردم یه طوریکه انگار اتفاق افتاده و یا روی هم کلاسی هام حساس شده بودم با همشون بد شده بودم مثلا میگفتم که اینا زرنگ نبودن الان میخونن و یه چیز خوب قبول میشن حقشون نیست و واسه کشتنشون نقشه می‌کشیدم.
    یه هفته مونده به کنکور که خیلی حیاتیه من حتی یه روز کامل واسه خودم فکرو خیال میکردم.و تازه موقع درس خوندن هم پرش ذهن داشتم و هنوزم دارم باید راه برم و با صدای بلند درس بخونم وگرنه نمی فهمم.ولی با این همه من رشته ای که میخواستم قبول شدم.اینا رو گفتم که شمارو در جریان سوابقم بزارم ماجرا تازه از اینجا شروع میشه.
    باید همه چی خوب میشد اما پدرم به مادرم خیانت
    می‌کنه و این که چه اتفاقی افتاد و ما چه سختی های رو پشت سر گذاشتیم خیلی طولانیه من می‌خوام راجبه خودم بگم.
    میتونم بگم با این قضیه یه در جدید و تازه به تمام حساسیت ها و بدبینی ها و فکر وخیالاتم اضافه شد
    تمام زندگیم رو مختل کرده هر داستان خیانتی .فیلم
    ماجرا واقعی وساختگی می‌شنوم ادامشو خودم می‌بافتم یه جوری که انگار خودم اون شخصیتم و واسش غصه میخورم گریه میکنم.وقتی که همچین داستانی رو می‌شنوم یکی زن دوم گرفته یه یکی به شریک زندگیش خیانت کرده قلبم به تپش میوفته و نفسم
    تنگ میشه تازه شب و روز ایندمو میبافم که من ازدواج میکنم شوهرم بهم خیانت می‌کنه یا منو دوست
    نداره و حتی واسه برادرم نگرانم که زنش بهش خیانت کنه میگم کاش ددادشم‌ رو میکشتم که زن نگیره و زنش بهش خیانت کنه.دختر پسرارو تو کافی شاپ میبینم اعصابم بهم می‌ریزه میگم اگه اینا که الان باهم میگن میخندم بهم نرسن مرده می‌ره سراغ یه دختره که دوسش نداره مثل من زنه هم می‌ره سراغ یه پسر بدبخت مثل داداشم و بعد باز باهم رابطه برقرار میکنن و ادامه....یا این دخترایی که از خونه فرار کردن همش نقشه میکشم من دخترم چطور تربیت کنم که فرار نکنه یا اگه فرار کرد چی کار کنم.
    تو عروسیا همش استرس دارم الان معشوقه قبلی اونا
    یه جا نشسته داره نگاه می‌کنه و اگه شب عروسی من
    معشوقه شوهرم باشه شوهرم حواسش به اون باشه چی.در صورتیکه من مجردم و هیچ مردی تو زندگیم نیست.یا اون زنی که بابام باهاش...و چندتا زن و مرد عوضی دیگه دور وبرم رو نقشه میکشم که چطوری برم بکشمشون همش این نقشه میاد تو ذهنم دقیق واسش سناریو می‌چینم.یا مثلا برم یه موسسه باز کنم که به این زنای بدبخت که شوهرشون.....چطوری کمک کنم.تمام زندگیمو مختل کرده هی میرم فیلم ببینم یا این مشاور بگیرم که حواسم پرت شده همش ماجرای جدید میبینم مثل یه سایه داره دنبالم می‌کنه.فقط تورو خدا نگید شما بقیه رو قضاوت نکن و زندگی شخصی به خودشون ربط داره این جمله عصبانیم می‌کنه حداقل از یه جمله دیگه استفاده کنید.تورو خدا کمکم کنید.شهری که توشم روانشناس نداره.
    نوع اول: اختلال بیش‌فعالی
    مبتلایان به اختلال بیش‌فعالی (Hyper Active Disorder - HD) معمولاً فعالیت بالایی دارند اما در کمال تعجب این افراد در رابطه با تمرکز مشکلی ندارد که از نشانه‌های آن می‌توان علائم ذیل را ذکر کرد:

    دست و پای بی‌قرار، غالباً با دست‌های خود بازی می‌کنند و آن‌ها را حرکت می‌دهند.
    افراد بیش فعال اصولاً برای مدت طولانی نمی‌توانند جایی بنشینند و باید حتماً حرکت کنند، ترک صندلی یا ترک محل نشستن از نشانه‌های بیش فعالی است.
    اصطلاحاً بالا رفتن از دیوار راست که خود نشانه پر انرژی بودن کودک است اگر از حدی فراتر رود می‌تواند از نشانه‌های بیش فعالی فیزیکی باشد.
    نوعی دیگر از بیش فعالی، در تولید سر و صدا نمایان می‌شود، افرادی که دارای نوع اول بیش فعالی هستند نمی‌توانند بی سر و صدا یک جا بنشینند، آن‌ها حتماً باید مدام از خود سر و صدا در بیاورند.
    افراد بیش فعال همیشه در حال حرکت و راه رفتن هستند که قسمت عمده‌ای از این حرکت‌ها از روی سرگردانی هست.
    افراد بیش فعال به دلایل مختلف ذهنی پرکار دارند که این پرکاری خود را در زیاد حرف زدن نمایان می‌کند.
    افراد بیش فعال اصلاً تحمل انتظار ندارند به عنوان مثال قبل از پایان سؤال، جواب می‌دهند.
    افراد بیش فعالی تخریب‌گرند و از این کار لذت می‌برند، حتی اگر کودکی که بیش فعال است را در سن ۳۰ سالگی مشاهده کنید باز هم اصلاً به بهبود زندگی توجهی ندارد.
    بدون فکر و بدون توجه به عواقب، کارشان را انجام می‌دهند.

    نوع دوم: اختلال کم‌توجهی
    مبتلایان اختلال کم‌توجهی (Attention Deficit Disorder - ADD) بر خلاف گروه قبلی فعالیت بالایی ندارند اما در توجه و تمرکز دچار مشکلند. در حقیقت این افراد حضور فیزیکی دارند اما فکر و حواسشان جای دیگری است و معمولاً به اسم نابغه‌های کودن شناخته می‌شوند که از نشانه‌های آن می‌توان علائم ذیل را ذکر کرد:

    دچار اشتباه می‌شوند اما فقط از روی بی دقتی
    در تمرکز کردن و توجه به یک موضوع بیش از ۵ دقیقه مشکل دارند
    افراد بیش فعال اصلاً به صحبت‌های فرد مقابل گوش نمی‌کنند آن‌ها تظاهر به گوش دادن می‌کنند
    افراد بیش فعال در هنگام ناراحتی از خود عکس‌العمل‌های سریع نشان می‌دهند، به عنوان مثال در هنگام گوش کردن ناگهان سر خود را برمی‌گردانند
    در برنامه‌ریزی و سازماندهی برنامه‌ها هیچ استعدادی ندارند
    اغلب به صورت کاملاً عمدی و غیرعمدی لوازم و دارایی‌های خود را گم می‌کنند.
    افراد بیش فعال به دلیل ذهن جهنده‌شان از این شاخه به آن شاخه، بسیار فراموشکارند
    با کوچکترین محرکی مثل بوق ماشین یا صدای تیک تاک ساعت حواسشان پرت می‌شود
    دستورهای داده شده را پیروی نمی‌کنند (درک دستور ندارند)

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2020
    شماره عضویت
    45117
    نوشته ها
    44
    تشکـر
    23
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : وسواس یا جنون فکری!؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط آناناس خوش قلب نمایش پست ها
    با سلام خدمت مشاور عزیز این مشکلی که می‌خوام
    بگم همش مربوط به ذهنمه و قسمت‌های مختلف داره
    پس اگه طولانی شد ببخشید.
    من یه دختر ۲۱ساله ام که خانواده ی خوبی داشتم و رابطه خوبی با اونها دارم و یک برادرم دارم .
    اما به دلیل شغل پدرم از بچگی تا الان ما توی یه
    شهر کوچک و بی امکانات و دور از از تمام اقوام هستیم برای همین تمام بچگی من توی یه خونه تنها
    گذشت هیچ دوست و هم بازی نداشتم و به دنیای خیال رو آوردم واسه خودم فکر و خیال میکردم از سن هشت سالگی یادمه اما برخلاف بچه ها که توی
    دوران کودکیشون تموم میشه مال من فکرام با بیشتر شدن سنم بیشتر و بزرگتر شد ینی حتی شده بعضی وقتا یه روز کامل وقتمو می بره انگار ذهنم ازین کار خوشش میاد و به فکر کردن معتاد شده .ساعتها راه میرم و فکر میکنم.یه صحنه فیلم و یه انگ یه ماجرا می‌تونه شروعش باشه و من اون رو تو ذهنم می‌سازم
    و ادامه میدم میشه بخشی از ذهنم اما شاید بگید داستان بنویس در صورتیکه خیالات من روی یه بخش فقل می‌کنه و همش اون قسمت رو تکرار می‌کنه.
    اوقتی رفتم مدرسه به خاطر همون تنهایی روابط اجتماعی ضعیفی داشتم و نتونستم با بچه ها ارتباط بگیرم و کلا تنها موندم به زور خوندمو به چند نفر چسبوندم و شدن دوستام و کلا هم خیلی حساس بد بینم .موقع کنکور که شده بود فکر و خیالم شدت گرفت و تمام ذهنم شده بود حسادت و مقایسه با دوستام واقعا یه چیز وحشتناک که همش گریه میکردم جیغ میزدم.و من تو گذشته نشخوار نمی کردم بلکه واسه خودم آینده ای رو می‌یافتم که اتفاق نیفتاده مثلا به جای درس خوندن به ذهنم میزد که قبول نمی شم و معتاد میشم می‌نشینم ساعتها می‌بافتم و واسش گریه میکردم یه طوریکه انگار اتفاق افتاده و یا روی هم کلاسی هام حساس شده بودم با همشون بد شده بودم مثلا میگفتم که اینا زرنگ نبودن الان میخونن و یه چیز خوب قبول میشن حقشون نیست و واسه کشتنشون نقشه می‌کشیدم.
    یه هفته مونده به کنکور که خیلی حیاتیه من حتی یه روز کامل واسه خودم فکرو خیال میکردم.و تازه موقع درس خوندن هم پرش ذهن داشتم و هنوزم دارم باید راه برم و با صدای بلند درس بخونم وگرنه نمی فهمم.ولی با این همه من رشته ای که میخواستم قبول شدم.اینا رو گفتم که شمارو در جریان سوابقم بزارم ماجرا تازه از اینجا شروع میشه.
    باید همه چی خوب میشد اما پدرم به مادرم خیانت
    می‌کنه و این که چه اتفاقی افتاد و ما چه سختی های رو پشت سر گذاشتیم خیلی طولانیه من می‌خوام راجبه خودم بگم.
    میتونم بگم با این قضیه یه در جدید و تازه به تمام حساسیت ها و بدبینی ها و فکر وخیالاتم اضافه شد
    تمام زندگیم رو مختل کرده هر داستان خیانتی .فیلم
    ماجرا واقعی وساختگی می‌شنوم ادامشو خودم می‌بافتم یه جوری که انگار خودم اون شخصیتم و واسش غصه میخورم گریه میکنم.وقتی که همچین داستانی رو می‌شنوم یکی زن دوم گرفته یه یکی به شریک زندگیش خیانت کرده قلبم به تپش میوفته و نفسم
    تنگ میشه تازه شب و روز ایندمو میبافم که من ازدواج میکنم شوهرم بهم خیانت می‌کنه یا منو دوست
    نداره و حتی واسه برادرم نگرانم که زنش بهش خیانت کنه میگم کاش ددادشم‌ رو میکشتم که زن نگیره و زنش بهش خیانت کنه.دختر پسرارو تو کافی شاپ میبینم اعصابم بهم می‌ریزه میگم اگه اینا که الان باهم میگن میخندم بهم نرسن مرده می‌ره سراغ یه دختره که دوسش نداره مثل من زنه هم می‌ره سراغ یه پسر بدبخت مثل داداشم و بعد باز باهم رابطه برقرار میکنن و ادامه....یا این دخترایی که از خونه فرار کردن همش نقشه میکشم من دخترم چطور تربیت کنم که فرار نکنه یا اگه فرار کرد چی کار کنم.
    تو عروسیا همش استرس دارم الان معشوقه قبلی اونا
    یه جا نشسته داره نگاه می‌کنه و اگه شب عروسی من
    معشوقه شوهرم باشه شوهرم حواسش به اون باشه چی.در صورتیکه من مجردم و هیچ مردی تو زندگیم نیست.یا اون زنی که بابام باهاش...و چندتا زن و مرد عوضی دیگه دور وبرم رو نقشه میکشم که چطوری برم بکشمشون همش این نقشه میاد تو ذهنم دقیق واسش سناریو می‌چینم.یا مثلا برم یه موسسه باز کنم که به این زنای بدبخت که شوهرشون.....چطوری کمک کنم.تمام زندگیمو مختل کرده هی میرم فیلم ببینم یا این مشاور بگیرم که حواسم پرت شده همش ماجرای جدید میبینم مثل یه سایه داره دنبالم می‌کنه.فقط تورو خدا نگید شما بقیه رو قضاوت نکن و زندگی شخصی به خودشون ربط داره این جمله عصبانیم می‌کنه حداقل از یه جمله دیگه استفاده کنید.تورو خدا کمکم کنید.شهری که توشم روانشناس نداره.
    دخترم لطفا در مورد ADHD و Add تحقیق کنید.
    حدس می زنم شما ADD دارید و برای حل مشکل خود باید از دارو استفاده کنید
    در مورد بیماری خود با والدین خود برای رفتن به نزدیکترین شهر برای صحبت با روانپزشک صحبت کنید

    به آنها بگویید ادامه دادن در این شرایط برای آینده شما خطرناک است

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشکل وسواس
    توسط نیکسم در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 07-19-2016, 11:12 PM
  2. وسواس فکری
    توسط دیوید در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 07-17-2016, 12:00 AM
  3. وسواس فکری من
    توسط Mohsen94 در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 22
    آخرين نوشته: 06-16-2016, 11:44 PM
  4. وسواس فكري
    توسط saramirza در انجمن مشاوره شغلی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 06-05-2016, 05:02 PM
  5. وسواس فکری
    توسط Mohsen_j در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 08-20-2015, 10:14 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد